-
حج
یکشنبه 27 خرداد 1403 13:04
حج یعنی خدایا دورت بگردم! نه یک بار که هفت بار! هفت بار دورت بگردم آرام جانم! خطی بر گزیده از کتاب خاطرات حج
-
هادی اگر تویی که کسی گم نمی شود
دوشنبه 5 شهریور 1397 18:02
هادی اگر تویی که کسی گم نمی شود! ی جمله قشنگ روی کارت عروسی پسر دوستم خوندم خیلی تلنگرخوبی بود برام: *هادی اگر تویی که کسی گم نمیشود* چه عذری درپیشگاه خداخواهیم داشت اگر تو را نشناسیم و به دیگران نشناسانیم؟ امام مهربانی که به همه کائنات توجه دارد به ویژه به آنان که به یاد اوهستند وبرایش دعا می کنند که خود خدا فرمود:...
-
ایام فاطمیه وحال وهوای دانش آموزان
سهشنبه 1 اسفند 1396 09:27
پارسال همین موقع ها بود، مصادف باایام فاطمیه رفتم سرکلاس متن قشنگی همراه بایک نقاشی ساده توجه منو به خود جلب کرد. یعنی: این روزها همه به فکرزمین خوردن مادرند اما...... کسی به فکرزمین خوردن #حرف مادرنیست! #حجاب_حرف #مادرم زهراست. معمولا وقتی بچه ها متن ومطلبی رو می نوشتن ، تشویقشون می کردم وازشون میخواستم کارشونو توو...
-
کتاب بین النهرین یاسفری به بین النهرین!
سهشنبه 17 بهمن 1396 14:15
لهجه شیرینی داره لهجه شیرین کردی خیلی ساده به نظر میرسه البته ظاهرا!!هنوز نتونستم کشفش کنم .کمترمعلمیه که ازش راضی باشه ولی من شخصا همین سادگی شو دوس دارم . نمره خوبی هم توو دی ماه گرفت. درحالی که بایک دنیا مشکل با این سن کمش دست وپنجه نرم میکنه امسال سال اولیه که شاگردم شده اسمش دریاست گاهی باصدای رسایی که داره یهویی...
-
اربعین
یکشنبه 9 آذر 1393 20:20
شب حزن انگیز اربعین بود! بایکی از شاگردای خوبم به هم پیامک می دادیم وبه اصطلاح ایشون پیامک بازی می کردیم بی مناسبت ندیدم که به خاطر رحلت بانوی صبور کربلا حضرت زینب این پیام هارو به عنوان یک خاطره بنویسم! شاگردم همیشه به من لطف دارن بهم میگن شما معلما علم غیب دارین! حس شیشم دارین! هروقت دلش می گیره وپیامی بهم میده خیلی...
-
حکمت باران
شنبه 3 آبان 1393 06:36
سال قبل باران زیبای آبان ماه وتقارن آن با ماه محرم دلهای عاشورایی شیفتگان امام حسین را شوردیگری بخشید در آن روز بارانی از چند نفراز دوستان عزیزم این پیام زیبا را دریافت کردم: حکمت باران دراین ایام میدانی که چیست؟ آب وجارو می شود بهرمحرم کوچه ها!!! وقتی اولین بار این پیام توسط دوستی نازنین برایم إرسال شد ، خیلی دوست...
-
سلام مهندس!!
چهارشنبه 7 خرداد 1393 20:38
دوست باوفا وشاگرد مهربونم هراز چندگاهی برای دیدنم مدرسه میومد! این بار باهمدیگه سر مشکلات و سختی ها صحبت کردیم سر این که هیچ کار خدا بی حکمت نیست!! درمورد این که باید فقط وفقط به خدا بگیم: چشم چون همه ی کاراش حکیمانه ست! این که غم وغصه ها به ما یادآوری می کنه که داریم از خدا فاصله می گیریم وهر دردی نشانه ی از خداست و...
-
یاد داشت های یک معلم.
دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 21:03
یادداشتهای یک معلم - خدایا چقدرخوب و قشنگه وقتی که یه معلم شاگردایی داره که دوستش دارن! ولی بعد ازمدتی طوری میشه که اون معلم ، شاگرداشو - بیش از اونی که دوستش دارن - دوست داشته باشه! @ درست مثله خودت که وقتی بنده هات ْدوسِت دارن ، تو اونا رو بیشتر دوست داری! *********************************** - خدایا چقدر قشنگه وقتی...
-
عمه ی خیاط یا دکتر!!
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 22:47
عمه ی خیاط یا دکتر!!! سالهای آخر دبیرستان اولین نوه ی خونواده ی ما به دنیا اومد!! یه دخترکوچولو ودوست داشتنی!! خدای من ! عمه شده بودم!! نمی دونستم طعم عمه شدن اینقدر شیرینه! نرگس جون خواهر عزیزم که از من کوچک تر بودن مثل من عاشق ریحانه بودن!! ایشون یک سال بعد از دوره ی ما که درس طرح کاد برا بار اول جزو برنامه ی درسی...
-
به یاد ماندنی ترین بیست عمر!!!
پنجشنبه 8 اسفند 1392 13:57
تازه وارد مقطع جدید تحصیلی شده بودم سال اول دبیرستان ورشته ی علوم انسانی تو دوره ی ما ؛ ازهمان پایه اول تعیین رشته میکردیم ومن به خاطرعلاقه رشته علوم انسانی را انتخاب کرده بودم همه درسها رو دوست داشتم اما از همون جلسه اول به شیمی خیلی علاقه مند شدم آخه جلسه اول ؛ دبیر شیمی سرکلاس اومدن خیلی باانرژی و مهربون با صدایی...
-
دست گل من ونرگس!!!
یکشنبه 20 بهمن 1392 16:00
دست گل من ونرگس!! اگرچه توشهرغریبی بودیم ، اما یک خانواده ی مهربون وهمدل وهم زبون بودیم! هم بازی من علاوه بردخترای همسایه، خواهر نازنینم بود که حدود ٢سال ازمن کوچکترن! هوا گرم بود نمی تونستیم بریم بیرون ، برا همین رفتیم به حیاط پشتی خونه مون خیلی قشنگ بود ! یه حوض نسبنا بزرگ! یه باغچه که پربود از ساقه های نی! با گلهای...
-
جوجه های من ونرگس!
یکشنبه 20 بهمن 1392 16:00
جوجه های من ونرگس شاید خیلی بخندین اگه بدونی که من وخواهرم نرگس چه اسمایی برا جوجه هامون انتخاب کرده بودیم !! اما ما که بخیل نیستیم!! من عاشق خنده های مخاطبان خودمم!! بعد ازاین همه خاطرات تلخ و ملال آور، این خنده نوش جونتون! البته تو پرانتزبگم :(الهی بمیرم برای اونایی که ناراحتشون کردم اما حرف دله ! نمیشه کاریش کرد.)...
-
آلبوم دل!
یکشنبه 20 بهمن 1392 15:59
آلبوم دل!! دنیای تصاویر دنیای عجیب و غریبی ست ! یکی از عجایبش اینه که خاطرات آدمارو برای روز مبادا ذخیره می کنه! وقتی دلتنگ میشیم! وقتی دلمون هوای اونایی رو میکنه که دوستش داری اما یا ازشون دوریم یا دیگه از نعمت وجودشون محرومیم!! وقتی بغض داریم ونمی تونیم ، بباریم! بادیدن چند تا عکس خاطرات تجدید میشه ودلتنگی ها کمی...
-
دوستم مینا
یکشنبه 20 بهمن 1392 15:58
دوستم مینا گوشه ی حیاط مدرسه نشسته بود و زارزار گریه می کرد ! خودش هم می دونست چقدر دوستش دارم! هم کلاسی بودیم.. سال سوم ابتدایی! دختری خوش قلب ومهربون ! کمی دور و برش پلکیدم! هی نازش کردم! قربون صدقه ش رفتم! فایده ای نداشت! شروع کردم براش شعر بازی معروف اون دوره رو خوندم: دختره اینجا نشسته. گریه می کنه افتخار من از...
-
راز پچ پچ!!!!!
یکشنبه 20 بهمن 1392 15:58
راز پچ پچ!!! نمی دونم پچ پچ پدر ومادرم برای چی بود! یواشکی داشتن یه تیکه کاغذ روزنامه رو به هم نشون می دادن! خیلی هیجان زده بودن! برادرام هم خیره شده بودن به اون تیکه کاغذ! متعجب بودم ! پیش خودم گفتم : وا این چه کاریه؟! اگه چیز خوبیه ، به ماهم نشون بدن!! اگر هم بَده ، پس چرا خودشون داره اونو می بینن! اونم با این حس...
-
خدای جبار ومهربون
یکشنبه 20 بهمن 1392 15:55
قربون خدای جبار ومهربون برم!!! آخرین سال بود که تو هفتگل زندگی می کردیم! و آخرای عمررژیم ستمشاهی! وسخت گیری ها هم بیش تر!! اول راهنمایی بودم! وقتی پدرم عکسامو همراه با مدارک روی میز مدیرگذاشتن، با اعتراض مدیر روبروشد که می گفت: این چه عکساییه دیگه؟! اینا که با چادره !!!! اینا هم که با روسری!!!! برو آقا عکس کامل...
-
قوقولی قوقو ...... قوقولی قوقو ..... حسنک کجایی؟!
یکشنبه 20 بهمن 1392 15:53
قوقولی قوقو ....قوقولی قوقو حسنک کجایی؟! این عبارت شمارو یاد چی میندازه؟؟!! خاطره ی شیرین دوره ی ابتدایی؟! نمی دونم اما من خاطره خوبی ندارم ! البته این بار خاطره من تلخ نیست ولی شیرین هم نیست!! آخه معلم ما مرد بود ، اون موقع ما تو أهواز تو دوره ی ستمشاهی زندگی می کردیم! فوق العاده سخت گیر وبد اخلاق! یه روز اومدن...
-
قول .....قول
یکشنبه 20 بهمن 1392 15:45
قول قول برام خیلی جالبه که مرور خاطرات درست منو می بره به همون عالمی که برام خاطره شده!! یه سفررویایی! سفری گاه شیرین و گاه تلخ !! دیگه غصه نمی خورم که چرا مثل پرنده ها نیستم که هرجا دلم بخواد پربزنم!! شاکر خدا هم هستم که دلی پرّان تر از پرنده بهم داده که منو به گذشته هاو آینده ببره!! الان خودمو توی سن اول یا دوم...
-
بازی های خاکی!
یکشنبه 20 بهمن 1392 15:39
بازی های خاکی توهفتگل که بودیم نه فامیلی داشتیم ونه آشنایی!! روزهای داغ و بلند!! باتنهایی ما انگار روزها با اون گرماش بیشتر کش میومد!! پاک حوصله مون سر می رفت ! کوچه وخیابون هم سوت وکور وبی صدا که بیشتر دلتنگی رو مهمون دلمون میکرد!! مادرم که مشغول پخت وپز وشست وشو و رتق وفتق کارای خونه بودن بخشی از وقتشون را به آموزش...
-
نامت ابوفاضل ومرامت فضل!
یکشنبه 20 بهمن 1392 15:39
نامت ابوفاضل ومرامت فضل!!! آلبوم خونوادگی راکه نه بلکه آلبوم خاطراتم. رو ورق می زدم . چشمم به چند عکس سیاه وسفیدو رنگی قدیمی افتاد مثل کارت پستال بود زیبا وشفاف واز همه مهم تر سخن گو!!!!! پدرم وبرادردومم تو پارک شهرقدیمی تهران درحالی که برف سنگینی اومده بود ، باهم عکس انداخته بودن! شیطنت علی توعکسش کاملا معلوم بود!...
-
عروسک مامان!!
یکشنبه 20 بهمن 1392 15:38
عروسک مامان!! صدای فریاد مریم کوچولوی سه ساله منو عمیقا به فکر فرو برد که می گفت: دایی چی کار می کنی که اینترنتم هی کند میشه ؟؟!! مگه نمی دونی دارم دانلود می کنم!!!.......... یاد دوره بچگی خودم افتادم!! تمام دنیای ما یه عروسک بود وچند تا کاسه، بشقاب و... حس زیبای مادری رو ازهمون موقع تجربه می کردمو تازه متوجه میشدم چه...
-
تحول پدر
یکشنبه 20 بهمن 1392 15:36
پدرم اون شب خیلی منقلب ومتحول شده بودن!! چند روزی مهمان امام رضای رئوف بودیم!! عادت هرسال تابستون پدرم این بود که ١٥روز از مرخصیشون خانوادگی اونم با قطاربه پابوسی امام رضا می رفتیم. پدرم معمولا نماز رابه جماعت میخوندن .اون شب توفیقی دست داد وپدرم دقیقا پشت سر امام جماعت اون زمان مرحوم آیت الله مرعشی نجفی نماز رو اقتدا...
-
طعم کودکی
یکشنبه 20 بهمن 1392 15:36
طعم کودکی چادررنگی قشنگمو فراموش نمی کنم ! با اشتیاق.سرم کردم و دست پدرو گرفتم وبه مسجد رفتم !! جمعه صبح زود نمی دونستم کجا داریم میریم! تو راه پدرم گفت :دخترقشنگم داریم میریم دعای ندبه!! برای امام زمان دعا کنیم!! صبونه هم بهمون میدن!! راستش از صبونه ش بیشتر ذوق کردم !! خلاصه بچگی بود وعالم خودش!! وصداقت و....... از...
-
عادت نیکو
یکشنبه 20 بهمن 1392 15:34
عادت نیکو اگه خاطرات قبلیمو خونده باشین تا الان دیگه متوجه شدین که پدرم نظامی بودن وما هم مدتی ساکن هفتگل ! دوره ی طاغوت بود ولی پدرم مثل خیلی ها با نظام موافق نبودن! دردوره ای که فساد به اوج خود رسیده بود تمام سعی وتلاش پدرم تربیت درست ما بود. پدرم اهل نماز به خصوص ، نماز جماعت بودن وهمه ی ماهارو به نمازتشویق می...
-
انقلابی به وسعت قلب ها/قسمت دوم
یکشنبه 20 بهمن 1392 15:01
انقلابی به وسعت همه قلبها قسمت دوم از انقلاب و تظاهرات و..... خیلی سر درنمی آوردم .ولی روز ٢٢بهمن را دقیقا یادمه ! شب قبل یعنی ٢١بهمن ماه پدرم عکسی از شاه ملعون رو به منزل آورده بود وبا نارا حتی تمام گفت: اجبارمون کردن که این عکسو حتما به دیواربزنید . اگه برا بازدید بیان ونباشه معلوم نیست چه بلایی سرم بیارن! برادر...
-
انقلابی به وسعت همه دل ها/قسمت اول
یکشنبه 20 بهمن 1392 05:42
انقلابی به وسعت همه ی قلب ها قسمت اول هفتگل از بخش های رمهرمز استان خوزستانه که چند سالی پدرم رو به اونجا منتقل کرده بودند. بخش کوچک با دوبافت کاملا متفاوت ! مرکز شهر بازار ومسجد ومحل سکونت افراد غیرنظامی که به اصطلاح شخصی نامیده می شدند ، از محله نظامی کاملا جدابود! منزل مسکونی نظامیان حیاط هایی بود که دو در درجلو و...
-
خدا عاشق ترین معلم!!
شنبه 19 بهمن 1392 22:01
به نام او که فراموش کنندگانش همیشه تنهایند باغبانم ! درمیان گلهای تو روزگارمی گذرانم بی آن که خود ازعطرورنگ وبوی آنان رنگ بگیرم! بی هرگونه زینت! بی هرپیرایه! زینتم تنها گلهای باغ توست که تو ای مهربان برای تسلای من ! آنان را به نام من ثبت نموده ای! حال آن که ...................... نیاز به شرح وبیان نیست ای گل پرور بی...
-
حرف دل!
شنبه 19 بهمن 1392 21:56
خداوندا درکتاب هدایتت فرمودی : چه بسا آنچه آن را ناپسند می دارید اماخیرشما درآن است و چه بسا آنچه دوست می دارید دراصل برای شما خوشایند نباشد. اینک که بال خیالم درآسمان خاطره ها به طیران درآمده ، عمق حکمتت را مشاهده می کنم مفهوم واقعی خیر وشر را درک می کنم ! تلخی هایی که چه بسا شیرین وشیرین هایی که گاه دراصل تلخ بوده...