دست گل من ونرگس!!
اگرچه توشهرغریبی بودیم ، اما یک خانواده ی مهربون وهمدل وهم زبون بودیم!
هم بازی من علاوه بردخترای همسایه، خواهر نازنینم بود که حدود ٢سال ازمن کوچکترن!
هوا گرم بود نمی تونستیم بریم بیرون ، برا همین رفتیم به حیاط پشتی خونه مون
خیلی قشنگ بود !
یه حوض نسبنا بزرگ!
یه باغچه که پربود از ساقه های نی!
با گلهای کاغذی که خیلی دوستشون داشتم!
وصدای جیرجیرک ها !! که گاه واقعا سرسام آوربود!!
پروانه ها وسنجاقک ها هم که برا خودشون تو دار و درختا جولان می دادن!!
و... البته چند تا جوجه ومرغ وخروس!!
بانرگس لب حوض نشسته بودیم وبا جوجه هابازی می کردیم!
اومدیم به خیال خودمون پروبال جوجه مون رو تمیز کنیم واونو حموم کنیم!!!
که ای دل غافل افتاد تو آب وتا بیایم نجاتش بدیم ، خفه شد!!
عذاب وجدان وحس ترحم یه طرف ! کی جواب برادرمو می داد؟!!
آخه برادرم عاشق جوجه ومرغ و خروس و... بود!
مثل همیشه که وقتی از همه جا مونده میشدیم، می رفتیم سراغ فرشته نجاتمون،
این بارم دست به دامن مامان شدیم!
مادرم اول کمی سرزنشمون کردن و خط ونشون کشیدن ، ولی بعد دیدن چاره ای ندارن جز
همکاری وطرح نقشه!!
جوجه رو از آب درآوردن و کمی نون گذاشتن تو دهان جوجه !!!
واین یعنی تبرئه کردن ما!!
گرچه برادرم زیرک تر از اون بود که گول بخوره ولی خدارو شکر همه چیز به خیر گذشت!!!
اما خودمونیم !! بیچاره اون جوجه !!
دست گل من ونرگس بود دیگه !!
آفرین!!!

آفرین!!!
چشمم روشن!!! بازم اعتراف کنین!!!
اگه دلت خنک میشه باشه!!!!